آیا علما اجازه دارند که رأی خودشان را در احکام کلی شریعت وارد کنند؟

۰
۱
۱۴۰۱-۰۹-۲۲
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه
۴۶۶ بازدید

گفت و گو با شفقنا ۹ اسفند ۱۳۹۴
لینک خبر در سایت شفقنا : https://fa.shafaqna.com/news/129243

 

به نقل از شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) -درست تطبیق دادن امر مهمی است که کسانی که مبلغ شریعت و مروج احکامند باید این کار را انجام دهند و در اینکه این کار باید توسط علما و روحانیت و فقها انجام شود، بین اخباریون و اصولیون بحثی نیست. اما بحث بر سر این است که آیا علما اجازه دارند که رأی خودشان را در احکام کلی شریعت وارد کند و بگویند که به نظر من حکم خدا چنین است.

 آیت الله حسین نوروزی ،استاد درس خارج فقه و اصول درباره  علم فقه و اصول با خبرنگار شفقنا به گفت وگو پرداخته است،وی در این گفت وگو به تشریح دیدگاههای اخباری ها و اصولی ها پرداخته است.بخش اول این گفت وگو را در ادامه می خوانید:

– نگاهی به تاریخ فقه شیعه با تقسیم رایجی در این علم به دو مکتب اخباری و اصولی مواجه می‌شویم البته ممکن است تقسیمات جدید دیگری مانند فقه پویا در مقابل فقه سنتی وجود داشته باشد که در این سؤال مدنظر نیست. به نظر شما آیا تقسیم بندی فقه جعفری به اخباری و اصولی یک تقسیم بندی ریشه دار و قابل دفاع است؟ ما به الافتراق این دو مکتب چیست؟

– قضاوت کلی و یکسره کردن راجع به مکاتب مختلف از جمله مکاتب اخباری و اصولی در فقه، قضاوت بی‌دقت و ناصحیحی از کار درمی‌آید. چرا که همه اصولی‌ها یک‌جور نیستند و اخباری‌ها هم یکی نیستند. البته دیده‌ایم کسانی نظرات یک اخباری را می‌بینند و آن را به حساب همه اخباری‌ها می‌نویسند در حالی که می‌بینیم نظرات اخباری‌ها خیلی با یکدیگر تفاوت دارد. مثلا اشخاصی مانند مرحوم ملا محسن فیض یا مرحوم صاحب حدائق هستند که اصلا خود آقایان نمی‌دانند که اسم این‌ها را اصولی بگذارند یا اخباری. زیرا از جهاتی با اصولی‌ها هم‌فکری دارند و از جهاتی نیز با اخباری‌ها. فلذا یک دسته نیستند. البته همین که می‌گوییم ملا محسن فیض از جهاتی با اصولی‌ها هم فکر است و از جهاتی با اخباری‌ها نشان می‌دهد که به هر حال تعریفی از اصولی و اخباری در ذهنمان وجود دارد که این‌طور قضاوت می‌کنیم و مثلا بعضی‌ را اصولی محض و بعضی دیگر را اخباری افراطی می‌گوییم و بعضی دیگر را می‌گوییم که بینابین هستند.

اگر بخواهیم تعریفی ارائه بدهیم نه بر این اساس که این تعریف را به شخص خاصی از اصولیون یا اخباریون نسبت بدهیم بلکه بر اساس لفظ و مفهوم اخباری و اصولی، که چرا به یک دسته اصولی و به دسته دیگر اخباری میگویند، به نظر می‌آید که فرق اصلی در این است که اخباری‌ها توجه بیشتری به اخبار دارند و اصولی‌ها آن مقدار توجهی را که اخباری‌ها به اخبار دارند، ندارند. اخباری‌ها قائلند که باید احکام و شریعت را صرفا از اخبار و روایات دریافت کنیم اما اصولی‌ها می‌گویند برای رسیدن به احکام باید از عقل و کتاب هم استفاده کنیم که اخباری‌ها چنین جایگاهی را که اصولی‌ها برای کتاب و عقل قائلند، قائل نیستند.

البته خود اخباری‌ها هنگام مراجعه به اخبار و استفاده کردن از اخبار دسته‌جات مختلفی پیدا می‌کنند. یک دسته از این‌ها می‌گویند که هر خبری حجت است. البته این نسبتی است که داده می‌شود ولی نمی‌دانیم آیا واقعا کسی هست که این‌طور گفته باشد. دسته دیگری می‌گویند هر خبری حجت نیست اما دایره حجیت اخبار به این مقدار هم که اصولی‌ها قائلند، ضیق نسیت. چرا که اصولی‌ها به توسط علم رجال دایره حجیت و صدور اخبار را ضیق می‌کنند بدین ترتیب که بسیاری از روایات و بسیاری از کتب معتبره را از دایره حجیت خارج می‌کنند. اما اخباری‌ها می‌گویند ما این مقدار سخت‌گیری کردن در حجیت و موثق بودن و صدور روایات را قبول نداریم و تعریفشان از روایات صحیح با اصولی‌ها فرق می‌کند بنابراین روایات قابل تمسک بیشتری در دست اخباری‌ها می‌ماند. این یک جهت است.

جهت دیگر مسئله برخورد با روایات است که از روایاتی که با هر ضیق و وسعتی حجت هستند چگونه استفاده کنیم و با چه نگاهی روایات را باید ببینیم. در اینجا هم اختلاف زیادی بین خود اخباری‌ها وجود دارد و ممکن است بعضی بگویند همان نگاه ظاهری و عرفی حجت است و شخص می‌تواند بر اساس هر چه که با خواندن روایات ابتدا به ذهنش رسید، عمل کند. اما عده دیگری از آن‌ها در اینجا یک مقدار اصولی‌تر برخورد می‌کنند و می‌گویند همین‌جوری نمی‌شود از روایات برداشت کرد بلکه برای به دست آوردن مدلول روایات باید از اصولی پیروی کرد. در اینجاست که شخصی مانند صاحب حدائق پیدا می‌شود که می‌بینیم در برداشت از روایات کاملا اصولی برخورد می‌کند. فلذا به سختی می‌توان قضاوت کرد که آیا او واقعا اصولی است یا اخباری؟

– در واقع شما قائل به یک نوع اخباری‌گری و اصولی‌گری در صدور و یک نوع اخباری‌گری و اصولی‌گری در دلالت هستید؟

– بله. یک عده در صدور خیلی اخباری هستند و روایات را راحت‌تر قبول می‌کنند و دسته‌ای در دلالت خیلی ساده می‌گیرند و به ظاهر تمسک می‌کنند.

اصولی‌های افراطی کسانی‌اند که هم در قسمت صدور سخت‌گیرند و علم رجال کذایی را در کار می‌آورند، حتی اگر میدان پیدا کنند، می‌گویند اصلا مجتهد واقعی کسی است که در علم رجال هم مجتهد باشد و کسی که در علم رجال صاحب نظر نباشد را مجتهد نمی‌دانند و همچنین در دلالت کاملا اصولی برخورد می‌کنند. آن هم نه اصولی عرفی بلکه اصولی علمی قاعده‌مند و ضابطه‌دار مثلا شبیه به نگاهی که آیت الله خویی (رحمه الله علیه) داشت که خیلی جامد برخورد می‌کرد و دیگر به نتیجه برداشتش از روایت که چه از کار درمی‌آید، اهمیت نمی‌دهد و می‌گوید مهم نیست چه نتیجه‌ای در پی داشته باشد مهم این است که ما ضابطه‌مند، قاعده‌مند، علمی و اصولی برداشت کنیم.

– گویا در اینجا منظورتان از کلمه مراجعه به اصول در استنباط احکام، عقل نیست بلکه قواعدی است که در کتب علم اصول توسط علمای علم اصول یا اختراع شده و یا کشف شده است و به هر حال از جنس نظریه پردازی است.

– در خود این مطلب اختلاف است که مقصود از آن عقلی که از منابع فقه شمرده می‌شود چیست. آیا منظور این علم اصول است؟ یعنی بگوییم اگر کسی از طریق علم اصول به سراغ استنباط احکام برود، دارد از عقل استفاده می‌کند یا اینکه نه؛ و باید برای عقل حساب دیگری باز کنیم و مثلا از مستقلات عقلیه و غیر مستقلات عقلیه سخن بگوییم. این محل بحث است و گاهی که اخباری‌ها، اصولی‌ها را به استفاده از عقل متهم می‌کنند و می‌گویند در احکام و شریعت، عقل راه ندارد، دلیلشان را این‌طور بیان می‌کنند که شما از اصول استفاده می‌کنید.

بنابراین گاهی عقل به معنای حقیقی و واقعی عقل به کار می‌رود و گاهی عقل به معنای رأی و نظر به کار می‌رود. یعنی وقتی می‌گویند که عقل در این مسئله دخالت دارد یا ندارد، یعنی نظر دخالت دارد یا ندارد. هرچند این نظر، نظر علمی و کارشناسی و اصولی باشد. و چه با واقع مطابقت داشته باشد و چه با واقع مطابقت نداشته باشد.

اما گاهی وقتی عقل گفته میشود، منظور، نظری است که به واقع اصابت دارد و حقیقت را می‌بیند و فرق این دو در آن است که در جایی که عقل به معنای مُدرک حقیقت و واقعیت به کار رود دیگر اختلاف عقول در آنجا معنا ندارد. زیرا عقل نمی‌تواند غیر واقعیت را ببیند و بگوید و اگر احتمال خلاف در آن بدهیم، دیگر اسم آن عقل نیست.

عقل فلسفی آن عقلی است که واقعیت را می‌بیند و می‌گوید و دیگر اختلافی درش نیست. زیرا واقعیت یکی بیشتر نیست. اما وقتی گفته می‌شود که رأی من این است و دیگری هم می‌گوید که رأی من چیز دیگری است، این اختلافات به خاطر این است که مسئله عقول مطرح شده است. پس در اینجا اگر کسی بگوید عقل من این را می‌فهمد و دیگری بگوید عقل من آن را می‌فهمد، عقل در اینجا دیگر به معنای عقل فلسفی نیست، بلکه مقصود رأی و نظر است.

در اینجا اصولی‌ها قطعا قائلند که ما حق اظهارنظر در شریعت و دین را داریم و برای خودشان این حق را می‌پذیرند که در مسائل شرعی اظهارنظر کنند. آن هم نه در مسائل شرعی که مربوط به مرحله امتثال است. بلکه در مسائل شرعی کلی قانونی الهی. یعنی آنجایی که اگر ما چیزی را نمی‌دانیم فقط باید از خدا بپرسیم یا از پیغمبر خدا (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) که به عنوان مبلغ از ناحیه خدا تعیین شده، یا از ائمه (علیهم‌السلام) که به عنوان مبلغ از طرف پیغمبر خدا احکام را بیان می‌کنند.

در اینجا فقهای اصولی قائلند که آن‌ها هم می‌توانند وارد عمل شوند و بر اساس علم اصول و قواعد اصولی اظهارنظر کارشناسی کنند. فلذا در رساله‌هایی که نوشته می‌شود علی القاعده باید مسائلی بیان شود که این مسائل را باید خدا بگوید و مراجع تقلید وقتی دارند فتوی می‌دهند قاعدتا باید مسائلی را بگویند که مکلف آن‌ها را باید از خدا بپرسد. در حقیقت آن‌ها دارند از جانب خدا حرف می‌زنند و در یک چنین جایگاهی می‌نشینند و برای خود چنین جایگاهی را قائلند.

– در مقابل چه جایگاهی را میتوان قائل شد؟ مگر بحث امتثال شخصی را که مطرح کردید نباید از خدا پرسید؟

– جایگاه دیگر این است که مثلا ما قانون کلی الهی را به صورت ضروری و بدون اینکه نیاز به تقلید داشته باشیم، بدانیم. مثل اینکه می‌دانیم روزه گرفتن در ماه رمضان برای کسانی که توانایی دارند واجب است و برای عده دیگری جایز است که روزه نگیرند. اما با دانستن این مسئله از خارج این‌طور نیست که دیگر هیچ سوالی وجود نداشته باشد و مسئله برای اشخاص حل شود و دیگر احتیاجی به بررسی نداشته باشد. زیرا تا اینجا فهمیده که خدا چه می‌خواهد اما هنوز نمی‌داند که او باید چه کار کند. بلکه باید برود و از متخصص بپرسد که آیا او توانایی روزه گرفتن دارد یا خیر.

مثلا مکلف می‌داند که خمس واجب است اما نمی‌داند که او الآن باید چه کند آیا او هم باید خمس بدهد یا نباید بدهد؟ اگر باید بدهد چقدر باید بدهد؟ کی باید بدهد؟ اینها جزئیاتی است که یک فقیه می‌تواند در اینجا وارد عمل بشود و با توجه به اینکه مسئله را می‌داند مشکل مکلف را حل کند. اینها مربوط به مرحله امتثال است که مسئله‌دان در حقیقت دارد تبلیغ می‌کند و احکام کلیه الهیه را بر موارد و مصادیق خارجی و موضوعاتش تطبیق می‌دهد. مثلا می‌گوید که این موضوع، الآن، موضوع فلان حکم است و این مرحله غیر از مرحله‌ای است که در آن حکم خدا را بیان می‌کند.

در این قسمت بحثی و فرقی بین اخباری و اصولی نیست و آنچه محل بحث است، قسمتی است که باید احکام را از خدا پرسید. در واقع مرحله استنباط احکام کلیه الهیه است که خدا باید جواب دهد نه مرحله تشخیص موضوعات شخصی که مرحله امتثال نام دارد که مکلف نیاز دارد وظیفه‌اش را بفهمد. اما از آنجا که مکلف وقت ندارد که برود همه مسائل شرعی را یاد بگیرد که اگر روزی به آن‌ها مبتلا شد، به جا و به موقع عمل کند، در نتیجه لازم است کسانی بروند و احکام شرعی را یاد بگیرند تا نیاز مردم را پاسخگو باشند.

– در این صورت آگاهی از مسائل برای کسی که می‌خواهد تطبیق بدهد کافی است و نیازی به اجتهاد و فقاهت ندارد؟

– بله. البته باید مسئله را خوب بداند و کاملا به جوانب آن آشنا باشد. بحث خمس مثال خیلی خوبی است چون مسائلش پیچیدگی زیادی دارد و مکلفین به آسانی نمی‌توانند خودشان بر همه مسائل آن احاطه پیدا کنند و تطبیق قواعد کلیه مربوط به خمس بر موضوعاتش کار پرزحمتی است. فلذا خود آقایان علما هم با وجود اشتراک در احکام کلی در این قسمت، وقتی می‌خواهند تطبیق بدهند، در مرحله تطبیق ممکن است که اختلاف پیدا کنند و نتوانند درست عمل کنند. یعنی با اینکه فرضا همه آن‌ها مقلد یک شخص باشند اما اگر خود آن مرجع بیاید ممکن است طور دیگری بر خلاف آن‌طور که شاگردانش از طرف او انجام داده‌اند، عمل کند.

بنابراین درست تطبیق دادن امر مهمی است که کسانی که مبلغ شریعت و مروج احکامند باید این کار را انجام دهند و در اینکه این کار باید توسط علما و روحانیت و فقها انجام شود، بین اخباریون و اصولیون بحثی نیست. اما بحث بر سر این است که آیا علما اجازه دارند که رأی خودشان را در احکام کلی شریعت وارد کند و بگویند که به نظر من حکم خدا چنین است. مثلا عالمی بگوید به نظر من خدا خمس را واجب کرده است و عالم دیگری بگوید به نظر من خدا خمس را واجب نکرده است بلکه اباحه کرده است. اسم این عمل را فتوا می‌گذاریم و محل بحث و نزاع همین‌جاست.

گرچه نوعا توجه کردن به محل نزاع، خودش مورد غفلت قرار می‌گیرد فلذا خیلی از بحث‌هایی که بین اخباری‌ها و اصولی‌ها شده به خاطر این است که از محل نزاع غفلت کرده‌اند و بحث به جاهای دیگری کشیده شده که اگر خوب دقت می‌کردند می‌دیدند که از ابتدا اصلا سر آن مسائل بحثی نداشته‌اند بلکه اختلاف بر سر چیز دیگری بوده است.

– یعنی شما می‌فرمایید که محل نزاع بین اصولی و اخباری در این است که آیا می‌توان فتوا داد یا نباید فتوا داد؟

– شاید اگر بگوییم بین اصولی و اخباری درست نباشد چون ممکن است کسی قائل به عدم جواز فتوا باشد، در عین حال اخباری هم نباشد. یعنی اولا در صدور، اخبار را به آن وسعت نپذیرد و بگوید که باید از علم رجال استفاده کنیم و معتقد به علم رجال باشد و ثانیا در دلالت اخبار هم آن‌طور که اخباری‌ها رفتار می‌کنند که هر چه ظاهر است را بپذیریم، عمل نکند. بلکه بگوید همان‌طور که ما حق تمسک به ظواهر آیات قرآن را نداریم به ظواهر روایات هم حق تمسک نداریم بلکه باید به قطعیات تمسک کنیم.

بنابراین این شخص نه اخباری است و نه اصولی. اما در آن چیزی که واقعا محل اختلاف بین اخباری‌ها و اصولی‌هاست، می‌پذیرد که باید اصولی نبود. یعنی معتقد است که حق فتوا و رأی نداریم. یعنی مخالفت با اصولی رأی دادن به معنای مخالفت با اصول نیست بلکه به معنای مخالفت با رأی در مسائل شرعی است.

– اصولی‌ها بر این اساس به سمت فتوا دادن می‌روند که کتاب، سنت، عقل و اجماع را منابع چهارگانه احکام می‌دانند و می‌گویند که برای استفاده از این منابع ما نیاز داریم که قواعد و اصولی را بچینیم وگرنه نمی‌توانیم از این منابع استفاده کنیم. مثلا به احادیث متعارض برمی‌خوریم یا به این میرسیم که دلیل عقل با دلیل سنت تعارض دارد یا اجماع با سنت تعارض دارد به هر حال این‌ها را باید یک‌جوری حل کنیم تا به حکم برسیم به همین دلیل ما نیاز داریم که اصولی را بچینیم و بریزیم که در مقام نظر دادن و حکم دادن از آن اصول استفاده کنیم.

– ببینید این حرف در مقابل کدام دسته از اخباری‌ها مطرح می‌شود؟ اگر در مقابل آن دسته‌ای که می‌خواهند در مرحله دلالت بدون ضابطه از روایات بهره‌برداری کنند مطرح شود، حرف خوبی است. که شما که می‌خواهید از روایت استفاده کنید نباید بدون ضابطه و دقت علمی از روایت برداشت کنید.

اما محل بحث ما آن دسته‌ای است که می‌گوید به طور کلی آن چیزی که ما باید بر رویش تمرکز کنیم و حساس باشیم این است که رأی خودمان را در شریعت و دین وارد نکنیم.  یعنی حق اظهار رأی و نظر در خصوص شریعت نداریم. زیرا شریعت احکامی است که اگر کم و زیاد یا پس و پیش شود بدعت به وجود می‌آید و بدعت از اشد محرمات است. لذا لازم است نهایت احتیاط را به خرج دهیم تا رأی خودمان را در شریعت وارد نکنیم. چه با استفاده از اصول و چه بدون استفاده از اصول.

بدون استفاده از اصول که مسئله قطعی است. زیرا آن رأی دیگر یک رأی علمی و کارشناسی نیست. یعنی اینطور نباید باشد که هر عوامی بتواند یک حدیث را بخواند و بر اساس آن هر چه فهمید عمل کند. چه بسا فهم او خلاف واقع باشد. البته تعبیر دقیق‌تر این است که بگوییم اجازه ندارد هر چه را که فهمید به اسلام نسبت بدهد. زیرا محل نزاع مسئله فتوا است. یعنی جایی که شخص چیزی را به خدا نسبت می‌دهد و می‌گوید نظر من این است که خدا چنین گفته و حکم خدا چنین است.

حال اگر این نظر بی‌مبنا و غیر علمی باشد که قطعا باطل است. اگر هم نظر کارشناسی، اصولی، تحقیق شده و تخصصی باشد، در مواردی که در آن اختلاف نظر وجود دارد نیز، این اظهارنظر صحیح نیست. چون به اینجا منتهی میشود که در صورتی که آن نظر به واقع اصابت نکرده باشد این شخص با اظهارنظرش بدعت در دین ایجاد کرده است و از آنجایی‌که بدعت از اهم محرمات است، هر جا که انسان احتمال بدهد که ممکن است بدعت ایجاد شود احتیاط در آنجا واجب است.

– یعنی در موارد اختلاف نظر بین مجتهدان احتمال عقلایی وجود دارد که بدعت حاصل شود؟

– بله. فلذا وارد شدن در مسیری که نهایتا به اینجا منتهی گردد که افرادی به وجود آیند که همگی خود را صاحب‌نظر در شریعت و دین می‌دانند، در حالی‌که نظراتشان هم با یکدیگر اختلاف پیدا می‌کند و همه این نظرات قطعا نمی‌تواند درست و مطابق با واقع باشد، اصلا از ابتدا جایز نیست.

۰
۱

۰ دیدگاه ثبت شده